۱۹ اسفند ۱۳۸۵

یه دونه سنجاق قفلی کوچولوی کوچولوی سیلور رو زمین پیدا می کنم و مثل بچه ای که کفش دوزک پیدا کرده خوشحال می شم ... می زنمش به لبه ی شلوار جینم و همه جا با من میاد ... هیچ بال سیاهی نداره که یهو پرواز کنه و گم بشه ... تا موقعی که من بخوام لبه ی شلوارم زندگی می کنه ... من گاهی یادم می ره یه سنجاق قفلی کوچولو لبه ی شلوارمه ... سر کلاس این پام رو می اندازم رو اون پام و یهو چشمم می خوره بهش ... خوشم میاد که اونجاس

۱ نظر:

مينا گفت...

che bamaze.man alan daram arshiveto mikhoonam vase hamin alan comment gozastam.