نوشتن تزم را شروع کردم. جمع آوری هایم تقریبا جهت دار شده! ( خسته نباشم واقعا!) سیزده صفحه از تز کذایی را نوشتم و یکهو با خودم فکر کردم که به کی تقدیمش کنم؟ غلیظ ترین احساسم می گوید که دوست دارم بنویسم تقدیم به خودم! اما سوال این جاست: آیا واقعا این بی چشم و رویی است که به خودم تقدیمش کنم؟
تز کارشناسی ام را که می نوشتم، شک نداشتم که می خواهم اولین محصول قابل دفاع سوادم را به پدر و مادرم تقدیم کنم. مثل هر آدم سر به راه بی سر و همسری که دور و برم بود، همین کار را هم کردم! آن روزها دوره تنهایی خودخواسته ام بود. نمی گویم کسی را نداشتم. ولی آن دوران خوشم می آمد به طزر شدیدی از نظر تعاشقی احساس تنهایی کنم. حالت دگرگون رنج و غصه و شکنجه برم داشته بود. عواطفم انگار باید خودشان را پیدا می کردند. تصمیمم را گرفته بودم که خودم باشم و خودم. دیده بودم راحت تر از همه چیز از دست دادن چیزهایی است که همیشگی می نماید! خوب یادم هست کسانی بودند که تزشان را به همسرانشان تقدیم کردند و من همان موقع هم فکر کردم یعنی من یک روز تزی را به همسرم تقدیم می کنم؟ وای! این همه اخلاص عمل و من!؟ اصلا چطور آدمی همسر من می شود که بخواهم تزم را هم به او تقدیم کنم!؟ و امروز که دوباره در حال نوشتن تزم هستم از آن جایی که باز در اولش، دارم به آخرش فکر می کنم، یکهو این صفحه ی تقدیمیه تالاپی خورد به سرم که ای داد بیداد! یعنی باز هم به پدر، مادرم تقدیمش کنم؟ رودل نمی کنند از شدت تزهای تقدیم شده؟ من و لنا که تقدیمیدیم، سوپی هم به امید پروردگار در ده سال آینده بالاخره پاس هایش را واحد می کند! و به تز می رسد و بی شک او هم به مادر و پدرمان تقدیم می کند! پس خیالم راحت است که کمبود تقدیمیه ندارند. از طرفی هم دلهره ای به جانم افتاده که نکند تز پی اچ دی ام را در چهل سالگی ان شاء الله! و در فلان روز موهوم باز به والدینم تقدیم کنم! یادم هست که یک شوخی ای هم بینمان رایج بود که تزهای کارشناسی اغلب به پدر و مادر تقدیم می شوند و تزهای ارشد به بعد به همسر. حالا یکی دوتا استثناهای عشقی قلمبه ای که تز کارشناسی را هم به همسران گرامی تقدیم کرده بودند، بماند. ولی ظاهرا قرار است من هم مثال نقض تزهای ارشد به بعد باشم و تا ابد همین طور تز بنویسم و به پدر و مادرم تقدیم کنم. مگر این که کلک رشتی بزنم که در این دور تسلسل نیفتم! حالا مدل کلک رشتی اش چیست، خودم نمی دانم هنوز... بی شک توی این سه، چهار ماه نمی توانم برای خودم شوهری دست و پا کنم که دلم بیاید محصولم را با عشق تقدیم به همراه مهربان لحظه های زندگیم (هوق) بکنم. چون کسی که رساله را بهش تقدیم می کنی لااقل باید شش ماه از دستت حرص خورده باشد یا نه؟ البته خودم می دانم چه کسی را این روزها دارم حرص می دهم ولی خوب این تقدیمیه ها ریسک برنمی دارد! خوبیت ندارد! یعنی فکر نکنید ته ذهنم نیامده که احتمالا آپشنم چه می تواند باشد ولی خوب... ای آقا! گیر نده دیگر! خوبیت ندارد تز را به مرد غریبه مجهول الهویه تقدیم کنی! ضایع است دیگر! نمی شود نوشت تقدیم به آن آقایی که توی این مملکت با هم توی هتل هم به ما اتاق نمی دهند! این بود مشکلات از سر دل خجستگی من که عوض خودزنی برای جمع و جور کردن اختاپوس رساله و ترجمه و کوفت و بلا، نشستم فکر می کنم چی می شد صفحه اولش بنویسم، تقدیم به خودم؟ خود همیشگی ام که همه جا با من است و از همه دنیا بیشتر نگرانم است!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر