۷ اسفند ۱۳۸۶

یک کتگوری جدید در زندگیم باز شده است و آن عینک می باشد
یک. وقتی عینک را زدم و دیدم تمام حروف ناواضح لرزان، واضح و خبردار جلوی چشم هام ایستادند، از این که با چشم خودم نمی توانم واضحشان کنم غصه م گرفت. اما غصه خنده داری بود. چون از این که حروف توانایی دارند که این همه واضح باشند و من این همه لرزان می دیدمشان، خنده م گرفته بود
دو. من فهمیدم که به چیزهایی که گم می کنم، یک چیز اضافه شده است وآن، همانا عینک است و در این شناخت خود خیلی سرعت عمل داشتم
سه. به نام خدا. عینک پر از پیچ های زیادی است که ممکن است شل باشند و آدم مجبور می شود دوباره برگردد عینک سازی و درستش کند. پس عینک را تا تحویل می گیری، پیچ هایش را کنترل کن
چهار. این عینک چقدر زود کثیف می شود و آن وقت است که بی عینک خیلی بهتر می بینی
پنچ. عینک را با دودست می زنید و با دودست برمی دارید. این ژست ها که تو فیلم ها می بینید، که یک دسته اش را می گیرند و با همان یک دسته از چشمشان خیلی فهیمانه درش می آورند و آویزان با یک دسته نگهش می دارند، همه ش اشتباه است! اگر این رفتار را بکنید، کج می شود آقای عینک خانوم! * فهمیدی؟

*
جنسیت عینک چیست؟

پ.ن بی ربط
اگر دیروز چهارشنبه بود که به قطع یقین و با دلیل و مدرک می توانم ثابت کنم چهارشنبه بود! پس چرا امروز سه شنبه است؟
یعنی فردا دوباره چهارشنبه است؟ چه خوب می شود ها! آن کسی که می دانی من از چه حرف می زنم، مگر نه!؟

هیچ نظری موجود نیست: