۵ تیر ۱۳۸۸

تف

بیا من آدمی نباشم این قدر دگرگون. اه. کلافه ام. هیچ کار نمی توانم بکنم جز این که دمر خوابیده ام توی تختم و از هر کس که رد می شود خواهش می کنم یک کمی بیشتر پشتم را کرم بمالد. پارچه نرم و نولوک ملافه ها هم که کشیده می شود، پشتم می سوزد. حتی می خارد. بعد تا می خارم، می سوزد. بعد تا می سوزد، فحش می دهم.

من دراز کشیدم این جا و دارم حرص می خورم از دست آفتابش که این قدر داغ بود. از دست خودم که این همه گرمم بود و هی پیس پیس به خودم آب پاشیدم و فکر می کردم که طبیعی است که آفتاب گرم باشد. طبیعی کجا بود. اه. من از دست استخر پر کن عصبانیم که آب استخرش این همه یخ بود. اه. بس که یخ کردم از سه ساعت سر جمع چهل دقیقه هم توی آب نبودم. همین شد که این همه سوختم. سوختم؟ کباب آقا. کباب. شانه ها و کمرم تب کرده کاملن.

حالا همین طور دمر خوابیدم. همه ی شرد آیتمزها را خواندم. شده صفر. واقعنی شده صفر. یک کمی هم چرت و پرت تماشا کردم. پشتم هم همه ش می سوزد. اه. من چه طوری فردا را تحمل کنم؟ من چه طوری لباس تنم کنم. یعنی من خوش خیال که فکر می کردم عصر برمی گردم خانه شیتان می کنم ددر دودور می کنم، دمر افتادم توی تختم و کاری ازم ساخته نیست. می فرماد بکشید و فیلان. دروغه. من تکذیب می کنم. چی چی و بکشید؟ اه. اه. تف.

پ.ن

بستنی کوکی کاله و پسته و توت فرنگی و جعفری. جدا جدا نه. همه با هم.