۱۳ اسفند ۱۳۸۷

چگونگی خر زمان فروش

بعضی وقت ها مثل الان است. باید می نشستی هزار کار عقب مانده می کردی. باید می نشستی درس هات را می خواندی که امتحان را ناپلئونی بپاسی فقط، باید تلفن را برمی داشتی یک زنگکی (حتی زنگ هایی) می زدی، باید قولی را که دادی، انجام می دادی اما نمی خوانی... نمی زنی... نمی کنی... همه از تو دلخورند. کاری نمی کنی که نجاتشان بدهی که دلخور نباشند. گاهی آدم حوصله ندارد. حوصله خودش را هم ندارد. نباید از چنین آدمی توضیحی خواست. چون ندارد. در زندگی آدم گندهایی هست که باید زده بشود. درس هایی هست که باید خوانده نشود. کارهای عقب مانده ای هست که باید عقب تر بماند. عذاب هایی است که باید در حوزه وجدان باشد.

چه کسی گفته برنامه ی من این است که در زندگی م گندی نزنم؟ چه کسی گفته آدم خوبی هستم؟ نیستم. گند می زنم. این جور آدمی هستم که گند می زنم. افتضاح.

من بدجوری به شک افتاده ام. وجدانم ناراحت است. در زندگی کارهایی هست که نمی توانی بکنی، نمی توانی هم نکنی. قضیه همان پای سیب شل سیلور استاین است که بخوری می میری، نخوری هم می میری. پس بخور. د بخور! گاهی هم لابد نخور. چه می دانم...

طبق محاسبات من اگر پنج ساعت به یکی از دو روز آینده اضافه می شد من به همه ی کارهام می رسیدم. طبق محاسبات من اگر یک سال هم لای دو روز آینده تزریق می شد، من اگر نمی خواستم، انجام نمی دادم کاری را. اگر بخواهم حتی کلن چنانچه دو روز آینده نیم ساعت بود، لابد انجام می دادم... کما این که بوده... دیدیم... شده... کردیم... کردند...

آخرش گفت ظهر پنج شنبه چی؟

گفتم شاگرد میاد.

گفت تو یه آدم خر زمان فروش هستی... تمام زمان هاتو فروختی.

۲ نظر:

سین گفت...

ببخشيد ميشه بدونم از كي كامنت دوني رو باز كردي ؟ من ماههاست با اين خيال كه كامنتي در كار نيست رو گودر مورد تعقيب قرارت داده م و ببخشيد كامنت ربطي به پست نداشت ، خوب اصلن كي گفته بايد به هم ربط داشته باشن ؟ البته يه كم داشت چون من خودم رو عميقن جاي تو احساس كردم و با خودم گفتم كه بريم ببينيم شايد بشه كامنت ول كرد ، بعد خوب اينجوري شد ديگه

ناشناس گفت...

چه باحال، لاله تويى؟!
خوشت اومد از پستى كه واست نوشتم!؟


:))