اینتگراسیون، پنج
یکی از چیزهایی که اخیرن خیلی چشمم را گرفته و با خودم که فکر میکردم، به نظرم از موارد قابل توجه اینتگراسیون است، آشنایی با رژیم و دولت و سیاستهای کشوریست که آدم تویش زندگی میکند. بارها وقتی داریم صحبت میکنیم، میان نسل مهاجر جدید (من با نسل مهاجر قدیمی آمد و شدی ندارم) یک بیتوجهی غریبی به جامعه و اینکه توی این کشور چه میگذرد میبینم.
اگر بپرسی اسم رییس جمهور و یا حزب حاکم توی مجلس چیست نمیدانند.
خیلی که خوب باشند، بلدند که یک نمایندهای دربارهی قوانین کار مهاجرها فلان چیز را گفته. اغلب اخبار منفی. اینکه نمایندگان کشور میزبان همهشان فاشیست و راسیست هستند. اظهارنظرهایی که آدم دوست دارد سرش را بکوبد به سنگ از شدت تعمیم. اگر دو تا سوال بپرسی، که دقیقتر بفهمی، میبینی که یک چیزی را گذری سرتیتر یک جایی خواندند یا شنیدند اما اصلن گوش نکردند که بقیهش دقیقن چیست.
مثلن فصل انتخابات است، زمین و زمان دارند دربارهی انتخابات حرف میزنند، طرف را میبینی، یک حرفی سر زبانت است در اینباره، بعد واکنش؟ هیچی. میپرسد انتخابات چی هست حالا؟ بعد اگر اشتباهی تعجب کنی که نمیداند، میگوید حالا مگر ما حق رای داریم که باید بدانیم چه حزبی انتخاب میشود یا حرفشان چیست؟
بعد تو لال.
بله من هم میدانم. ما توی اروپا حق رای نداریم. اما حداقل میشود بدانیم که دور و برمان دارد چی میگذرد. عجیب است.
صحبت هم که در اینباره میشود، نفر اول. در همهی بحثها میخواهیم شرکت کنیم. منتها ملت که دارند، دربارهی سیاست واردات حرف میزنند، ما بحث را میکشیم به مهاجرها. بابا این ملت دارند دربارهی واردات و اقتصاد حرف میزنند. یک ریز دوست داریم از خودمان حرف بزنیم. بعد هم برایمان عجیب است که خارج از دایره هستیم.
آدم نمیتواند به هیچ موضوعی علاقه نشان ندهد جز چیزی که برای خودش منفعت دارد، بعد فکر کند وارد حلقههای دیگر اجتماع میشود. برای من هم حقوق مهاجرها مهم است. برای من مهم است که بهطور رسمی دانشجو جماعت اجازهی کار بیش از بیست ساعت توی هفته ندارد اگر خارجی باشد. برای من هم مزخرف است که فکر میکنم دارم توی یک کشوری وارد دههی سی میشوم که بیمه بازنشستگیم به درد لای جرز میخورد اما اینکه هر جایی بنشینم فقط و فقط در اینباره حرف بزنم هم راهش نیست.
غرهام را زدم.
پیشنهادم چیست؟
مثلن برای من یک راهی که با اتریش امروز و غیر ویکیپدیایی آشنا شدم، تماشای برنامهی ویلکمن استریش بود. این برنامه یک برنامه انتقادی و در عین حال کمدیست که دربارهی سیاست و ورزش و جامعه و موزیک و فرهنگ است. هفتهای یکبار سهشنبهها گوش میکنی که چه چیزی دارد توی این مملکت اتفاق میافتد. در عین حال انتقاد تیز و بیرحمانهای به همه چیز میشود. موزیک خوب معرفی میشود. ورزشکار، هنرپیشه، نویسنده و هنرمند و یواش یواش یاد میگیری که مرتضی ممیز اتریش کی هست.
مسلمن توی سلیقهی آدم هم تاثیر میگذارد یک چنین چیزی اما مهم برداشتن قدمهای کوچک است. اول آدم اطلاعات جمع میکند، بعد اطلاعاتش را غربال میکند. یک چنین برنامهای امام ما نمیشود اما راهنمای خوبیست. یک نقطهی شروع است.
پیشنهاد بعدیم تماشا کردن استندآپ کمدیهای آن کشور است. هم میخندیم، هم زبانمان بهتر میشود، هم دربارهی طبع طنز مردمان دیگر، یک چیزی یاد میگیریم.
در نهایت هم روزنامه و مجلهی تخصصی خواندن. نه که برداریم از روی روزنامهی درپیت توی مترو، طالع ماهیانه را بخوانیم، فکر کنیم که روزنامه میخوانیم. نه. درست روزنامه بخوانیم. بفهمیم مسائل روز کشورمان چیست. حضور داشته باشیم جایی که زندگی میکنیم. جنبشهای ایران را از فیسبوک رهبری نکنیم. به جاش توی مکانی که زندگی میکنیم، کمی واقعن، دلبهکاربده، زندگی کنیم.