بهترین راه گفتن یک چیز، گفتن آن چیز است
یعنی اصلن خوب که فکر کنی می بینی هیچ راه دیگری ندارد. هم بهترین راه است هم تنها راه است. آدم باید برود آن چیز را بگوید. تمام شد و رفت. حالا اگر خواست می تواند بردارد آن چیز را بنویسد. چون این جور چیزها، چیزهایی هستند که گاهی دهانت را که باز می کنی بگویی، پشیمان می شوی، نمی گویی. یک مزخرفی می گویی اما چیزی نیست که قرار بود باشد. همین است که من این طور مواقع برای این که مچ ور محافظه کارم را بگیرم می نویسم. لزومن نتیجه گفتن ها/ نوشتن ها هم خوب نیست. یعنی خیال برتان ندارد که بردارید یک چیزی را بگویید، حتمن نتیجه ش یک چیز بهتری می شود از نگفتنش ولی خب گاهی نمی شود نگفت. بعد وقتی آدم به این نتیجه می رسد که باید بگوید، هیچ راهی ندارد برای این که آن چیز را بدون گفتن بفهماند. یعنی نمی توانید با خودتان قرار مدار بگذارید که من این چیز را با رفتار خیلی خاصم می فهمانم. این چیزها فهمانده نمی شوند. این چیزها باید گفته شوند. باید آدم برود بگوید. چاره ای ندارد. آدم گاهی یک آدم بیچاره ای می شود که باید برود یک چیزهایی را بگوید. آدم هرچه راه بهتری بجورد، راه بهتر پیدا نمی شود چون بهترین راه گفتن یک چیز، گفتن آن چیز است هر چند که گفتن سخت است. شنیدن سخت است. سخت است کلن.