اگر رفتی دم آبشار یه آرزو کن، منتها به میمون فکر نکن موقع آرزو کردن وگرنه برآورده نمیشه
قلی رفته سلمانی. من پای کامپیوترم و تا قبل از اینکه برگردد مثلن قرار است کار کنم. باید بنر یک پارتی را طراحی کنم که عنوانش است سونا رفتن به جای درس خواندن. عنوانش به آلمانی همقافیه و آهنگین میشود.
قلی رفته سلمانی. من پای کامپیوترم و تا قبل از اینکه برگردد مثلن قرار است کار کنم. باید بنر یک پارتی را طراحی کنم که عنوانش است سونا رفتن به جای درس خواندن. عنوانش به آلمانی همقافیه و آهنگین میشود.
موضوعش این است که عشق از هر نوعی عشق است و من باید به طرز گلدرشتی بوسههای زنمرد و زنزن و مردمرد را توی یک بنر جا بدهم و از آسمان گل و ستاره ببارد و بنر طوری باشد که یعنی دارد به همهی این آدمها خیلی خوش میگذرد و توی این پارتی ما داریم از شدت دایورسیتی خفه میشویم. منتها باید خفگی را نشان ندهم. شدت را بدون خفگی سفارش دادند.
من الان بریدم چون هر کاری میکنم به نظرم خیلی هموفوبمخفی میآید. برداشتم همجنسها را دو طرف بنر تپاندم به صورت رنگی و کادرها را مثلثی از هم جدا کردم و وسط، سیاه و سفید، زن و مرد را گذاشتم. بعد با خودم فکر کردم مثلن الان هموفوب نیستی که اینها را وسط میگذاری چون سیاه و سفید است؟ الان این نشانهی این است که اینها بهتر هستند و نرمالتر هستند و باید وسط باشند؟ فکر کردی سیاه و سفیدش کنی خیلی باحالی؟
بعد زنها را گذاشتم وسط رنگی و بقیه را سیاه و سفید کردم. بعد فکر کردم مثلن الان این عین تمام پورنهایی نیست که زنهای غیر همجنسگرا بازی میکنند برای اینکه آدمهای مستقیم تماشا کنند، لذت ببرند؟ مثلن الان زنها را ابژه نکردم؟ خیلی رنگیپنگی و ندید بدید. بعد مردها را گذاشتم وسط، بعد با خودم به ریاکشن سفارشدهنده فکر کردم که لابد میخواهد به من بگوید که آها خوشت میآید مردهای قشنگ؟ هاها؟ هو هو؟ بعد فکر کردم خب آره خوشم که میآید. بعد با خودم فکر کردم خاک بر سرت ای ابژهبین هموفوب که قایمش هم بلد نیستی بکنی.
اینجا بود که یهو به حالت حرص از پشت میز بلند شدم. ماندم چرا نمیتوانم یک بنر که تمام المانش سه تا عکس است، طراحی کنم؟ چرا نمیتوانم تصمیم بگیرم کی وسط باشد؟ اصلن چرا مهم است کی وسط باشد؟
از دست خودم حرصم میگیرد. حالا اگر یارو انقدر گیر نداده بود که باید خیلی طبیعی باشد و فلان، من اینجای مغزم اصلن روشن نمیشد ها. قشنگ برای خودم فقط به تصویرها به چشم تصویر نگاه میکردم و تمام میشد و میرفت. اما حالا نمیشود. حالا گیر دادم که خیلی طبیعی باشد. الان هر غلطی بکنم بد و غیر طبیعی است. اصلن نمیفهمم چرا باید اصرار کند به این کلمهی طبیعی انقدر؟ عجله هم دارد. الان فکر میکند من بلد نیستم سه تا عکس را بغل هم بگذارم. اه. صدای کلید توی در میآید. قلی آمد. ووی... وووی. دیر شد. ای ناطبیعی.