یک. همهش تقصیر خیام است. با قلی نشسته بودیم داشتیم حرف
حیوانات میزدیم. که کجا چه حیوانی دارند و من هی داشتم بهش میگفتم تو ایران چه
حیواناتی هست که تعجب کند که چقدر ما تمدن پنجهزار ساله حیوانی داریم. بعد حرف
گورخر شد، منم با افتخار به خاطر خیام آقا گفتم آره ما گورخر داریم. طبق بهرام که
گور بگرفتی همه عمر و اینا. بعد هی قلی گفت که لاله گورخر فقط توی آفریقا هست. بعد
مرغ من هم که یک پا دارد. نه ما الا و بلا گورخر داریم تو شعر خیام هم هست. بعد
خلاصه کارمان کشید به ویکیپدیا بعد من فارسی سرچ کردم که گورخر ایرانی. بعد عکس
یک خری آمد بغلش هم نوشته بود گورخر. خودتان بردارید سرچ کنید میبینید. بعد فارسی
بود. گفت بزن آلمانی ببینم. من اصلن نمیفهمم اینجا چی نوشته زدم آلمانی، نوشته
بود گورخر ایرانی، خر آسیایی است. خواستم از همین تریبون بفرمایم که خیام خان بردار شعرت را بکن بهرام که خر گرفتی
همه عمر. دیدی آخر خر تو را گرفت؟ دیدی؟ خر!
مرد شاعر ورداشته سالها من را اسکل کرده. من اصلن یک تصویری
داشتم از اینکه سوار اسب است و گورخر شکار میکند و گورخر کباب میکند. توی همهی
این سالها قشنگ از پوست گورخر که روی آتش کز میخورد هم تصویر داشتم. همه تصویرها
هم گورخرِ راهراه بود. نه که خر. خر آسیایی. بعد هم قلیِ آچغالی انقدر خندید که
افتاده بود نمیتوانست نفس بکشد. خودم هم که احساس فریبخوردگی با خنده. آخه اصلن
شما عکس گورخر ایرانی را بردارید تو ویکی ببینید. گند میزند به هرچه گورخر تو کلهتان
هست. اه.
دو. برای اولین بار در زندگیم یک بورس تحصیلی گرفتم. خیلی
باحال است. حالا کلن بورسه هم دو زار است. تا سرکوچه بروم تمام میشود اما فکر اینکه
من درس بخوانم یکی به من پول بدهد خیلی هیجانیست. ای آدمهایی که تمام تحصیلاتتان
بورس داشتید/ دارید چه حالی دارید میکنید ناکسها. از کار آمده بودم با احساس آه
من چه زحمتکشم و غیره. بعد دیدم تو صندوق پست نامه هست که نوشته ای لالَه جان بیا
ما به تو پول میدهیم تو درس بخوان. قربان چشم بادامیت بشویم ما. خلاصه با علاقهی
شدیدی به داشتن بادام، با کانی که توش عروسیست وارد خانه شدم. بلی. خیلی خوب.
خیلی قشنگ.
سه. امشب شب یلدائه حبیبم رو میخوام. ما همه خانه طاطا هستیم.
کلن فکر کنم چهارتامون حالیمان است که شب یلداست. حالا هی توضیح میدی. ول کن
بابا. شراب بخور. شراب.
چهار. یک چیز خندهدار دیگر هم بنویسم بعد بروم پی حاضر
شدن. سر جریان گذرنامه و فلان، نا با خالهش تلفنی حرف زده بود و بحث اینکه نا که
پدر ندارد و پدربزرگ ندارد و خلاصه قیم ندارد را باید "حاکم شرع" براش
تصمیم بگیرد. نا چون که در این مسائل خنگالله اعظم است، شنیده بود "حاکم
شهر". بعد با ناراحتی رفته بود پیش خواهرش که آره طاطا میدانی برای گذرنامهی
ما "حاکم شهر" باید تصمیم بگیرد. آقا دیگر خودتان میتوانید تصور کنید
که ما همه چقدر ولو بودیم از خنده. بعد نا اینها رشتیاند. آرش بهش گفته بود که
باید کدخدای رشت تصمیم بگیرد که تو گذرنامه داشته باشی یا نه. من معتقد بودم که
حاکم شهر میتیکمون باید تصمیم بگیرد. بعد بهش گفتم که نا جان وقتی شنیدی حاکم
شهر، از خودت نپرسیدی حاکم شهر کیه؟ چطور تو تا حالا چنین چیزی نشنیدی؟ اسم یارو
چیه؟ وقتی حاکم شهر مثلن تهرانه. خب کیه؟ خلاصه پهنیم. هنوز بعد از یک هفته من
وقتی یاد حاکم شهر و شرع میافتم، خندهی هیستریک بهم دست میدهد. بعله.