صبحی رفتم چشمپزشکی. نمیبینم خوب. فکر کردم تقصیر عینکمه. شما ایراد رو پیدا کن و درست کن. چشم. مدت مدیدی معاینهم کرد و صدها شیشه رو امتحان کردیم. بالاخره به انتخابمون رسیدیم. گفت موبایلت رو بگیر دستت و در فاصلهای که علاقه داری چیزایی که میخونی بگیری، نگه دار. نگه داشتم. تار بود. نزدیکتر کردم. عالی. آینه. شفاف و زیبا بود. گفت حالا عینک خودت رو بزن. زدم. شفاف نبود اما قابل دیدن بود. گفت دوتا کار میتونم بکنم. یا عینکت رو قویتر کنم که ببینی اما باز باید اشیا رو به چشمت نزدیکتر کنی. کتاب کاغذ مانیتور موبایل. یا میتونی با همین عینک بمونی و تمرین کنی که استراحت بدی به چشمت. گفتم یعنی چی؟ گفت دو ساعت یه بار ده دقیقه به دور نگاه کن. به دور. باور میکنین؟ گفتم نمیشه. گفت ببند چشمات رو اگر دور دم دستت نبود.
به عشق شفاف دیدن رفته بودم ولی با یه شفای شاعرانه برگشتم. حالا من از وقتی اومدم بیرون هی دور رو نگاه میکنم و عجیبه که احساس میکنم ماهیچهی چشمام واقعن کمی استراحت میکنه و بعدش باز دوباره بهتر میبینم.