۲۲ آذر ۱۴۰۰

Ambiguitätstoleranz

 یک صفتی که اثری رو قابل تعمق می‌کنه، قابلیت گنگ بودن اون اثره. هرجای گنگ رو بگیری، یک جای خوبی برای مخاطب احتمالیه که ممکنه یک جای دیگه‌ای از طیف واکنش به یک مسئله‌ای باشه و اثر رو تماشا کنه و بگه به‌به سازنده‌ی این اثر هم همون‌جا از طیف قرار داره که من هستم و این همان. گنگ البته معناش این نیست که اثر موضع گنگی می‌گیره. گنگی بیشتر در اون محوطه‌ی مردد خاکستریه که قبل از موضع گرفتن شکل می‌گیره. اون اثر آرمانی من، تای قضیه رو باز می‌کنه و تمام تردید اون تصمیم رو نشون می‌ده عوض این‌که شما رو ببره پای نتیجه و بگه فلان چیز بده. تامام. خوبه.  تامام.

یک قدم اگر بخام ببرمش اون‌ورتر، در حالت ایده‌آل صرفن تا رو باز می‌کنه و حتی به من نمی‌گه بعد از باز کردن اون تا، تصمیم گرفته که یک امری بد باشه یا خوب. یعنی اون محدوده‌ای از زمان و مکان بین مواجه شدن با مشکل تا تصمیم رو نشون می‌ده که مغز در مرددترین حالت ممکنه.  
برگردم به باز کردن تا. یعنی چی باز کردن تا؟
فرض کن شما صبح داری می‌ری مدرسه، توی راه یک کسی که هر روز می‌بینیش، میاد و شماره تلفنش رو روی یک کاغذ می‌نویسه و می‌ده به شما. کاغذ رو می‌گیری و مشتت رو می‌بندی و کاغذ مچاله می‌شه کف دستت و فوری اون تکه‌ی مچاله‌ی کاغذ رو می‌اندازی توی جیب بزرگ مانتوی مدرسه‌ت. بعد تمام روز سر کلاس جبر می‌دونی شماره‌ی تلفن اون که اسمش مثلن مصطفی‌س توی جیب مانتوته و آتش می‌باره از جیب مانتوت که می‌دونی مصطفی تو جیبته و به اشارتی مال تو. 
منتها تمام روز انکار که آتش می‌باره از جیب مانتوت چون جبر. کلاس جبر. زنگ تفریح دستت رو می‌بری توی جیبت و نوک انگشتت می‌خوره به کاغذ مچاله‌شده و جشن و سرور نوک انگشت سبابه‌ی دست راست. 
عصر می‌ری خونه و توی راه مصطفی رو نمی‌بینی. اون کاغذ مچاله رو بالاخره توی خونه سر صبر باز می‌کنی، دست‌خطش رو تماشا می‌کنی. کاغذ رو بو می‌کنی. چه‌کار کنی حالا؟ صبر می‌کنی. تاش می‌کنی. این بار مرتب. دو سه ساعت بعد، شاید بعد از مسواک و قبل از خواب تاش رو باز می‌کنی و باز یه خورده دست‌خط رو تماشا می‌کنی. ناگهان با جنون آنی شماره تلفن رو ریز ریز می‌کنی و می‌اندازی توی سطل زباله لای پوست خیار و تفاله‌ی چای و پوست تخم‌مرغ. مدت مدیدی به تکه‌های ریز کاغذ و شماره‌های پاره شده و از هم‌گسیخته و خیس نگاه می‌کنی. 
این باز کردن تا و باز کردن یه کاغذ/خواسته‌ی مچاله شده، رو شما تعمیم بده به هرتایی و هر کاغذی و هر مصطفایی که توی هر جیبی باشه. 
حرف من این نیست که این پاراگراف درباره‌ی دور انداختن مصطفی‌ست. حرف من اینه که که اگر فرداش بری مدرسه و به بغل‌دستی‌ت بگی مصطفی دیروز بهم شماره داد و منم شماره‌ش رو انداختم دور، گویای اون وضعیت دور انداختن شماره‌ی مصطفی نیست همون‌طور که دیدیم. اون تردید و تعویق به مثابه امر گنگ، اون چیزیه که من در یک اثر دوست دارم ببینم و کم می‌بینم. اوقات زیادی هم وقتی می‌گم یه کاری رو دوست ندارم برای اینه که اون کار به من می‌گه شماره‌ی مصطفی رو انداختم دور و این برای من بس نیست.