یک. پسفردا میشود پنجسال که ساکن وینام. بعد از پنج سال دکترای ویزا تمدید کردن گرفتم، اما هنوز با دکترای تاریخ هنر گرفتن فاصلهی خوبی دارم. مامان و بابام امسال تابستان برای اولین بار میآیند وین. بازنشسته شدنشان بالاخره توی این تصمیم اثر گذاشته.
دو. هنوز موقع امتحانات بهم بگی پخ گریه میکنم. از پریروز تا حالا رکورد اشکریزی خودم را شکستهام. هورمونهام بیتاثیر نیستند. همهچیز گاهی زیاد است. خودم کردم. خودم خواستم این بشوم که حالا توی راهش هستم که بشوم. اگر بمیرم و به آسمان بروم و ازم سوال کنند که توی زندگیت روی زمین چه کردی؟ باید جواب بدم که امتحان میدادم. همیشه داشتم امتحان میدادم.
سه. نا هم تهران است. خاله یا بهتر بگویم یکی از مامانهاش از دنیا رفت. خیلی غمانگیز بود. کلن توی یک سال گذشته خیلی مرگومیر دیدیم. هی فکر میکردم جریان چیه؟ چرا هی باید مرگومیر باشد. چرا تمام نمیشود؟
بعد دیدم درست به قدری که مرگومیر دور و برم میبینم زاد و ولد هم هست.
زندگی همین است.
توی سن و سالی هستیم که اطرافیانمان پدرمادر میشوند مدام. نمیشود ما بزرگ شویم و سایرین پیر نشوند.
من هنوز مادر نشدم. گاهی فکر میکنم اگر این مرض تحصیلم میخوابید، میتوانستم مادر بشوم. خیلی بهش فکر میکنم اما گاهی مسئولیت خودمان دو تا هم زیاد است. احمقانهست که همهچیز با هم. راهی هم که حالا وسطش هستم را دوست ندارم به خاطر مادری ول کنم. امیدوارم پشیمان نشوم.
چهار. آدم همیشه دیگران را میبیند و فکر میکند من جای آنها بودم فلان و بهمان میکردم. بفرما بکن.
پنج. رادیوی خوب، خیلی خوب است. کانال افامفییر روشن است و گاهی انقدر برنامهش خوب است باید دست از تایپکردن بکشم و گوش کنم چه میگویند. موزیک خوب، آدمهای جالب، مصاحبههای عالی. پنجاهدرصد برنامهها هم آلمانی و انگلیسست. یعنی دلیل گوش ندادنتان این نباشد که ما که آلمانی نمیفهمیم. برید گوش کنید حالش را ببرید.
شش. دوست دارم بنشینم اینجا وراجی کنم اما امتحان دارم.
هفت. اگر میتوانید زاد و ولد کنید و هیچ دلیلی برای اینکه نکنید، ندارید، لطفن زاد و ولد کنید. ما هم کیف بچههای شما را میکنیم و امتحانهامان را میدهیم.