۲۷ مرداد ۱۳۹۳


هی آمدم در این‌باره بنویسم هی وقت نشد هی یادم رفت هی پشت گوش انداختم. دویچه‌وله برایم یک پاکت فرستاد. توش یک تقدیرنامه بود و کاتالوگ معرفی مسابقه وبلاگ‌نویسی و یک فلش مموری که روش د/و نوشته. 
خوشحالم کرد رسیدن پاکتشان. 
ممنون که رای دادید. ممنون که بودید و ممنون که هستید. 

۲۰ مرداد ۱۳۹۳

خسته شدن جوری که آدم از خستگی نتواند بایستد خیلی حال خوبی‌ست. من یک حالتی داشتم اغلب و آن این‌که مدام در حال صرفه‌جویی انرژی بودم. خودم را بیش از حد خسته نمی‌کردم. تازگی یاد گرفتم تا سر حد مرگ خودم را خسته کنم. خسته‌شدن از یک فعالیت بدنی سنگین خیلی خوشایند است. آدم باید آن مرحله را رد کند که نترسد از این‌که خیلی خسته بشود. خودم این‌جوری بودم و خیلی آدم‌های زیادی را می‌شناسم که مدام در حال صرفه‌جویی انرژی هستند مبادا خسته بشوند.
دیروز حدود پنجاه کیلومتر دوچرخه‌سواری کردم. آخر هفته‌ی دیگر قرار است صد و بیست کیلومتر دور یکی از دریاچه‌ها را بزنیم و من هرگز انقدر زیاد دوچرخه‌سواری نکردم. دیروز را رفتم برای این‌که یک تمرینی کرده باشم. چنان خسته افتادم توی تخت که نفهمیدم چطور هفت صبح شد. خوابالو رفتم سر کار. الان رسیدم خانه. توی راه برگشت متوجه شدم که نشیمن‌گاهم به سرزمین دوری رفته. ایستاده تا خانه پا زدم چون واقعن نشستن بدون شلوار دوچرخه‌سواری روی زین غیرممکن شده. 
دلم می‌سوزد که جوان‌تر که بودم این را نمی‌دانستم که باید آدم خودش را خسته کند. آدم باید مدام به مرزهای توانایی فیزیکی خودش فشار بیاورد و مرزها را عقب ببرد. 
قدیم فکر می‌کردم که نه باید فردا بروم سر کار، باید استراحت کنم. معلوم نیست برای چی برایم انقدر مهم بود که خسته نباشم. الان نه. روزهای تعطیل خودکشی می‌کنم از شدت فعالیت. بعد مثل جسد می‌خوابم. منِ جغد دیشب ساعت یازده نشده بود که غش کردم. 
تابستان هم موثر است. خیلی آگاهم به این‌که «تابستون کوتاهه». هر روزی که خورشید می‌درخشد، من خانه نمی‌مانم. کلی کارم توی خانه تلنبار شده ولی روزهای ابری آینده را برای انجام آن کارها در نظر دارم. کمتر از هر زمانی کامپیوتر را روشن کردم این روزها. الان که این‌جا نشستم، بیرون باران می‌بارد. 
امسال با این‌که کمتر از هر وقتی خانه بودم، احساس می‌کنم تابستان از زیر انگشتانم لیز می‌خورد. هی فکر می‌کنم باید خوشی ذخیره کنم که بتوانم زمستان بعدی را سر کنم. هی فکر می‌کنم وای نکند کم خوشی کنم تابستان هدر شود.
یک چیزی را فهمیدم؛ این‌که آدم چه فصلی را دوست دارد خیلی جغرافیایی‌ست. توی ایران که که زندگی می‌کردم، بهار و پاییز فصل‌های محبوبم بودند. الان صرفن تابستان. 
این است که وقتی یکی پرسید چه فصلی را دوست دارید؟ جواب بدهید: کجا؟