در اواخر دههی بیست عمرم متوجه شدم که من هم از این امراض
جالبی دارم که فقط آدم شیکها دارند.
جدیدترین دستاوردم این بود که فهمیدم به انبه چنان آلرژیای
دارم که میتواند بکشدم. یعنی شما تصور کن من انبه بخورم در تئوری ممکن است بمیرم.
حالا میدانم دارم اشتباه میکنم اینجا مینویسمش ها. چون
بعدن که بزرگ شدم (چقدر بزرگ آخه؟) و معروف شدم و یکی خواست من را بکشد، میتواند
به من انبه بخوراند. نه تفنگی نه طناب داری، هیچی. انبه. و من به مرگ کثافتی میمیرم
با اینکار.
من هیچوقت به انبه میل نداشتم. همیشه نگاهش کردم و از بغلش
رد شدم. دیدید یک خوردنیهایی هیچوقت آدم را به خودش نمیطلبد. رابطه من و انبه
هم اینطوری بود. خاطرات جوانیم یک ترشی انبهایست که توی ایران مد بود. یک نوع
ترشی شور و تندی بود با انبه. درش هم زرد بود و از زاهدان برای ما میآورند. میوهش
هم توی ایران نبود. یا اگر بود در سبد خانوار (سبد خانوار از کجا آمد توی کلهی
من؟) ما نبود.
خارج هم که آمدم توی این سه سال گذشته، هیچوقت دلم انبه
نخواسته بود. یک تیرامیسوی انبه توی کافه داریم ما که شاید من دو سه بار خوردهام.
که آن هم همیشه پس زدم بعد از دو قاشق. آب انبه هرگز نخوردم.
هفتهی پیش رفته بودم خرید و گفتم برای خودم انبه بخرم. چون
افتاده بود آنجا و انبه خیلی خوشرنگ است. برداشتم یک دانه چون من آدم چیزِ جدید
امتحانکنی هستم. غلط کردم و گه خوردم.
انبه را پوست کندم و دو سه قاچ خوردم و گلوم خارید و تصمیم
گرفتم برم دکتر ارتوپدم چون وقت گرفته بودم و میخواستم که بقیهش را بعدن بخورم.
قشنگ حسم را یادم میآید که یک قاچ خوردم، دیدم دلم نمیخواهدش اما دو قاچ دیگر هم
خوردم چون دستهام آبانبهای شده بود وگرنه بدنم داشت پسش میزد.
از خانهم تا مطب دکتر، پیاده ده دقیقهست. دقیقهی هفت
حملهی آلرژی شروع شد. دلدرد وحشتناک و حالت تهور و بیباکی.
فقط خودم را رساندم توی ساختمان و نشستم روی پله و وسایلم
پرت شد روی پلهها. نمیتوانستم بالاتر بروم از حالخرابی. انگار تمام بدنم داشت
از من انتقام میگرفت که میل نداشته و من این بیمیلی را انکار کردم.
یک مردی از پلهها داشت میآمد پایین. بهم گفت که آیا دارم
میمیرم یا خوبم که من توانستم جواب بدهم که دارم میمیرم و من را بلند کرد و برد
بالا. توی مطب یک راست رفتم توی توالت. بعد منشی هی میآمد در میزد که شما کی
هستین؟ چی شده؟ در را باز کنید ولی من افتاده بودم کف توالت و داشتم برای خودم میمردم
و نمیتوانستم در را باز کنند. مجبور شدند در توالت را بشکنند. هیهی. نه.. دروغ
گفتم. در را موفق شدم که باز کنم. خواستم شما بدانید که توی مغز من در حدِ شکستن
در هم دراماتیک بود.
بلندم کردند و من گفتم که وقت دارم برای پام و دارم میمیرم
چونکه انبه خوردم و آلرژی دارم ظاهرن و نمیدانستم. این بلا یک بار سرم آمده بود
با خوردن سوشی میکس. یک ماهیای هست که الان اسمش را به فارسی نمیدانم و چون
هیستامین بالایی دارد، من نباید بخورم و چون احمق و چیزِ جدید امتحانکن بودهام،
آن را هم سفارش دادم و یکبار خفیفتر از این حملهی آلرژی داشتم به خاطرش. در
نتیجه وقتی شروع شد فهمیدم حمله است.
دردسرتان ندهم. من را بردند که بهم سرم وصل کنند، یک دور
چون داشت حالم بههم میخورد، همهی سرمها را کندم، رفتم توی توالت دوباره. بعد
دکتره آمد پشت در، بهم گفت که من باید بیایم بیرون و باید سرم را تا ته بهم وصل
کنند و من بهتر میشوم و نباید بروم خودم را توی توالت حبس کنم، چونکه آنطوری
بدتر میشوم. خلاصه سرم را وصل کردند و من نشستم آنجا با تب و لرز و فشار ده روی
هفت. جسد رسمن.
پتوپیچیم کردند و خلاصه بعد از سه ساعت من کمی بهتر شدم.
بعد دکتر پام را معاینه کرد و گفت آیا ابلهم که انبه خوردم و من پاسخ دادم، که
نیستم و نمیدانستم که به انبه هم آلرژی دارم. بعد تمام بدنم کهیر زد و تبم رفت
بالا. کهیر که میگویم منظورم این است که تمام بدنم قرمز بود. انگار که قرمزپوستان
هستم. گوشهام داغ و قرمز شده بود. دستهام را نمیتوانستم مشت کنم و یک چیز غریبی
بود. همهی اینها مرهون کمتر از صد گرم انبه بود.
خلاصه که آنجا بود که فهمیدم که به انبه حساسیت دارم و
بهتر است وی را هرگز نخورم و دکتر فرمود که به انبه حتی نباید دست بزنم چون که
وقتی اینطوری قرمز شدهام، به پوستش هم حساسیت دارم. بعد آلرژی به انبه یک آلرژی
نادریست ظاهرن. خواستم اینجا خاطرنشان کنم که خیلی نادرم.
بعد فهمیدم که اکثر آدمهای آلرژیک اینطوریاند که دور
لبشان قرمز میشود و میخارند ولی حالات من شدیدترین حالت واکنش به این مظهر تباهی
است. اگر شما از این دسته هستید و دارید برای انبه میمیرید، بهتر است که پوستش را
با یک چاقو بکنید، بعد چاقو را بشورید، بعد میوه را خرد کنید.
اگر مثل من میباشید، نخورید. میمیرید. به همین راحتی.
همهی اینها را نوشتم چونکه شما بدانید و آگاه باشید آدمهای
چسی هستند که به بعضی ماهیها و انبه و بادام هندی و اینطور چیزها حساسیت دارند و خیلی
شیک و خیلی ناز هستند و توی رستوران که میروند، باید مواد همهی غذاها را بپرسند
چون که ممکن است حملهی آلرژی بگیرند چون که چُس هستند و من جز آنهام. جزِ دختر
چسا و تا حالا همهش فکر میکردم، جز دخترای غیر چس هستم.
پ.ن
این نقاشی پل گوگنئه. زنی با انبه