خَر زَخمو
از روی دوچرخهم پرواز کردم خوردم زمین دیشب. اومدم چراغ عقبم رو چک کنم، چرخم رفت توی
ریل ترام گیر کرد. دوچرخهم وایساد ولی من اینرسی حرکتی داشتم هنوز. واسه همین
لحظههایی تو هوا پرواز کردم بعد با زانو رفتم رو زمین. زانویی دارم بنفش و زخمی و
مچ پام هم ورم کرده و جابهجا خر زخمو هستم. بدترش این بود که ساعت یک و نیم شب
بود و هیچ راهی جز پازدن تا خانه نداشتم.
دوچرخهم هم صدای بچهگربه میده از تصادف به بعد.
رفته بودم حمام الان، بعد آب که میریخت روی زخمها خیلی میسوخت.
وایساده بودم زیر دوش آخ و اوخ میکردم، یاد مامانم افتادم. یک جامون که زخم میشد،
خیلی نق میزدیم، میگفت زخم شمشیر که نخوردی مامانجان. خوب میشه.
زیر دوش فکر کردم حالا زخم شمشیر که نخوردم. ولی آی. آی. مادر
جان. آی. وای.
ولی خدایی زخم شمشیر آخر متافور بود. چهجوری من وقتی هفت
سالهم بود باید زخم شمشیر میخوردم آخه که بتونم ناله کنم؟ مامان؟
پ.ن
خودم میدونم که هی هر پستی مینویسم خواهرمادربرادرپدر میشه.
دلم تنگ شده. وقتشه. وقتشه برم وطن بقرآن.
۲ نظر:
منو یاد خر زخمی هایم انداختی و حرفهای همیشگی مادرها که هیچ وقت اجازه ندادند گریه کنیم یا نق بزنیم.
زودتر بیا وطن بلکم فکرت باز تر بشه و زخمت ترمیم
آمبولانس هست عزیزم، اورژانس، از این امکانات ناز که می گن. زنگ می زدی خوب، اینا که پشه هم نیشت بزنه با امبولانس می رسن بالا سرت
ارسال یک نظر