یک. وقتی خیلی خستهام دوست دارم وبلاگ بنویسم. هیچکار
دیگری نمیخواهم بکنم. دلم میخواهد یک چیزی بنویسم. همین است که انبوهی از پستها
با خیلی خستهام شروع میشود. حالام خیلی خستهام.
دو. جابهجا شدم. زار و زندگیم آمد وسط شهر. انقدر وسط
شهر خوشم. قل میخورم میروم سر کار. قل میخورم میروم دانشگاه. خانههه خیلی
خوب است. یکجور پر داستانیست. سه تا حیاط تودرتو دارد. آخ این را نوشتم یادم آمد
آدرسم را هنوز گزارش نکردم به هیچجا. خانههه را میگفتم. دو تا پنجره دارم رو به خانههای روبرویی. آدمها باحالی همسایهم
هستند. یک دفتر معماری را از آشپزخانه میشود دید. تا دیروقت کار میکنند. خیلی هم
باحالند. توی راهرو یک پنجره هست.
یک بار در را باز کردم آمدم تو. یک گلدان رزی دارد همخانهم
دم پنجره. خیلی قشنگ است. همانجور با کیف و کفش ایستاده بودم تحسینش میکردم
احساس کردم یکی بهم زل زده. نگاه کردم دیدم یک پسر جوانی نشسته دم کانتر آشپزخانه.
برایش سر تکان دادم که هی. برایم دست تکان داد.
تو اتاقم که باشم شش تا پنجره را میبینم. همه آدمهای استایلیش
با گل و گلدانهای فراوان و بیپردهاند. یکی هم هست گمانم توی حیاط سومیست همیشه
دارد چلو تمرین میکند. تمام روز پنجرهها باز است. من یک دانه پرده دارم. این است
که نیمه استایلیشم. سمت تختخوابم پشت پرده پنهان است. پشت پرده پنهان است خیلی
شعریست اما من هیچ منظور شعریای ندارم.
سه. چند وقت پیش قلی افتاده بود به بامزگی یا من مست بودم
به نظرم خیلی بامزه بود؟ نمیدانم. ولی یادم هست که یک ساعت یکریز ریسه میرفتم
از دستش. دلم میخواست همهی حرفهاش را بنویسم آن موقع. توی تاریکی توی حیاط
نشسته بودیم. طبعن هیچیش را ننوشتم. یکیش یادم مانده یک جک گفت که یک بار دو نفر
میروند بار مست کنند، آبجو سفارش میدهند. آبجو میاد و یکیشان لیوانش را برمیدارد
میگوید به سلامتی. دومی عصبانی میشود که آمدیم اینجا حرف بزنیم یا مست کنیم؟
حالا شاید خیلی هم بامزه نیست. شاید هم آلمانیش بامزهتر
است. شاید ذائقهی جوک من ساییده شده. نمیدانم. ولی خیلی خندیدم.
چهار. دو تا از همکارهام هم همزمان با من اسبابکشی کردند.
یکیشان میگوید هربار که میآید کار همهچیز را شکل مبلمان خانه میبیند. چون میخواهد
مبلمان خانهش را نو کند. صبح تا شب کار میکند بعد توی کلهش صندلی میخرد. مقیاس
پول یورو نیست. صندلی مبل و میز و اینهاست. برنامهش این است که زندگی به حالت
نرمال برگردد و مقیاس پول کفش بشود. چون کفش به جای یورو مقیاس خیلی مرفهانه و
خوبیست.
پنج. پنجهی آفتاب.
شش. اینترنت نداشتم توی خانه. دو روز. خیلی سخت گذشت. تمام
روز شلافه بودم. شلافهی کلافه. تمام آلبومهای عکس توی کامپیوترم را تماشا کردم.
از همهچیز بکآپ گرفتم و توانستم ظرف یک روز تمام وسایلم جز آشپزخانه و کتابخانه
باز کنم ولی خیلی سخت گذشت.
هفت. هفتتیرکِشَم من.
هشت. گاهی یک شعرهایی از بچگی میآید توی کلهم. ضایعترینشان
این بود: باز از مسجد شهر صوت قرآن آید. یا نسیم سحری عطر ایمان آید. از خواب
بیدار شدم داشتم این را میخواندم. چرا؟ هیچ پاسخی برای این سوال در دسترس نیست. مچ
خودت را میگیری میبینی داری آهنگی را میخوانی که معتقد بودی ازش متنفری. بعله.
نه. خوشحال و مَنگول و آرامم. همهچیز هست. من هم هستم. نرم
و یواش و زندگانی. تابستان خوب است.
۵ نظر:
مسئولیت همه خواننده هایی که این شعر رو انداختی توی سرشون با خودته :))
آخی چقدر خونه ات دوست داشتنیه! خوش به حالت.
وای این شعر خیلی بد بود. وسط برنامه کودک که قطعش می کردن می خواست اذان بگه اینو می ذاشت! اه اه!
سلام.جالبه منم چند وقت پیش این ترانه ی وحشتناک یادم افتاد حتا اون کلیپ مسخره اش هم یادمه.اون قسمت دومش هم میگفت با نسیم....نه یا نسیم.....خلاصه گور پدرشون که بچه و نوجوونیمون رو با چه خزعبلاتی پر کردن.
با ندا موافقم:))))
ولی دلیل علمیش (برا لاله خانوم):ـ
http://1pezeshk.com/archives/2011/11/earworms.html#axzz22gflrqTL
امروز یکی از دوستام تو فیس بوک زده بود که خواب این آهنگه رو دیده! الان پست تورو براش فرستادم. فککنم روح خواننده ش سرگردان شده یا نمیدونم چی
ارسال یک نظر