بهترم. در واقع حالم خیلی بهتره شده. دوست ندارم بیام اینجا بنویسم این فوت کرد. اون رفت. من اومدم. این شد که دو سه روزه توی مغزم وبلاگ مینویسم که فقط ننوشته باشم که بیبیم رفته و من هستم.
یکی نوشته بود از بیبی گوهرت هیچوقت توی آرشیوت ننوشته بودی اما از مامانمولیت نوشته بودی. چون مامانمولی ما رو بزرگ کرده. چون ما باهاش زندگی کردیم. چون بارها چشمهام رو باز کردم مامانمولی بهم صبحانه داده.
اما بیبی سالهای سال اهواز زندگی میکرد، وقتی آمدند تهران، من بزرگ شده بودم. توی بچگیم کم دیدمش. رابطهمون متفاوت بود. ما به مامانمولی میگفتیم مامانبزرگ و به بیبی، بیبی چون میخواستیم وقتی میگیم مامانبزرگ معلوم باشه کدومو میگیم. به بابای مامانم هم میگفتیم پدربزرگ و به بابای بابام بابابزرگ که قاتی نشن.
من از بیبیم کم نوشتم اما معنیش این نیست که دوستش نداشتم. بیبی یکی از مهربونترین زنهایی بود که من توی عمرم شناختم اما پیچیدگیهای شخصیتی مامانمولی رو نداشت. کمحرف بود. آروم بود. در نتیجه ازش ننوشتم. خیلی آدمها توی زندگی من هستند که هیچوقت پاشون به نوشتهها باز نمیشه. دلیلی هم نداره همه توی نوشتهها باشن. نمیدونم. کامنت عجیبی بود برام که چون ازش ننوشته بودم، پس فلان. نمیدونم.
بگذریم.
اینجا بهار شده. نه. انگار بهار حمله کرده. آفتاب میدرخشه. صبح هوا زودتر روشن میشه. دیرتر تاریک میشه. لباسای آدم سیاه و هوا خاکستری نیست. صندلی کافهها اومده بیرون و یکی در میون یه آدمی رو میبینی که چشماش رو بسته و سرش رو چرخونده طرف خورشید و داره لذت ناب محمدی میبره. نمیشه میون این همه زیبایی بود و بهتر نشد. نمیشه گل تو سبد دوچرخه نذاشت. نمیشه فکر نکنی که خیلی خوب شد جهان دوباره زنده شد به عشق.
زمستونهای وین سالبهسال بیشتر عذابم میده. سوسن شریعنی توی دانشگاه الزهرا استادم بود. یک بار بردم رسوندمش خونه، توی راه گفت از فرانسه فقط به خاطر بیآفتابی برگشته ایران. اصلن نمیفهمیدم اون روز چی میگفت. اصلن و ابدن و ابدن. خیلی ننر اومد بهنظرم.
خیلی یاد این حرفش میافتم الان. یاد اینکه فکر کردم کی دلش آفتاب میخاد آخه انقد؟
مواظب باش چی آرزو میکنی.
اما خوبی اعتیادآور وین اینه: بهار که میشه تو وین، آدم تمام گناهان زمستون بیشرم رو فراموش میکنه. بس که بهار و تابستون زیبایی داره.
یه کابارهتیستی میگفت ما مردم ساکن اروپای مرکزی خیلی دراماتیکیم و واقعیت اینه که یک علتش هواست. این چهارفصل بودن ما رو ننر کرده.
ملت عزیز در فکر مهاجرت، از من به شما نصیحت، عمیقن به هوا فکر کنید قبل از مهاجرت. حالا اون ساکنان عزیز کانادا نیان فحش بدن که لوس ننر اتریش که خوبه سرد نیست یا شیش ماهتاریک نیست و فلان. من از سرما حرف نمیزنم من از خاکستریبودگی هوا حرف میزنم. هفتهها. روزها. ماهها.
شما هم برین توی وبلاگ خودتون از منفی سی درجهتون غر بزنید. والا. هرکیبهنوعی.
پ.ن
وبلاگ کم مینویسم اما تو توییتر جیکجیک میکنم. نون جون مرسی منو فرستادی اونجا.
خواستین بیاین.
اینم لینکم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر