بالاخره یک روزی ممکن است که علی رغم میلمان صحنه های دلخراش درست شود توی زندگی مان. کشمکش و مجادله... یاس... عشق هامان چاره ای ندارند که دیوانگی های ما گریبانشان را بگیرند... با چنگال افتادیم به جانشان و مثل سیب زمینی سرخ نشده ای که به ماهیتابه می چسبد، پیش از زمانی که وقت کندنش است، می خواهیم از کف ماهیتابه جدایش کنیم و خوب واضح است که جراحت برمی دارد. از صبر برای عشق های کف ماهیتابه ای مان چه چیزی مهم تر است؟ از تر و فرز بودن برای برداشتن طلایی ها چه چیز مهم تر است؟ الان خودم نسبتا صدایم از جای گرم بلند می شود. سیب زمینی هایم تقریبا طلایی شده اند (نمی گویم بی جراحت... اما آن قدر که به گمان من قابل اغماض بوده که الان این جاییم) و فقط باید کمی صبر کنم و بعد بکشمشان توی بشقاب و نمک بزنم. همین. منتها می ترسم. می ترسم. می ترسم تلفن زنگ بزند و بروم و بسوزند تا برگردم. از همین لحظه کوتاهی که فاصله هست بین سوختنشان و طلایی ماندنشان. می ترسم غافل بشوم. می ترسم تکان بخورم. انگشتانم سر شده از بی حرکتی. می ترسم. خیلی می ترسم که بخواهم خودم را دوباره در مواجهه با سیب زمینی های خاکی ببینم. که آب که بهشان می زنی تازه گل می شوند... و از آن سیب زمینی های گلی چه راه درازی هست تا این سیب زمینی های طلایی! احساس می کنم این لحظه چقدر می تواند شکستنی باشد. خوشم می آید بگویم فرجایل. انگار حالم را بهتر بیان می کند. فرجایل مومنت. می خواهم با تمام قامتم مواظبش باشم. دلم نمی خواهد غفلت کنم. بس که این خوبی برای زندگی ام اندازه بوده است. نمی گویم بزرگ. واقعا اندازه ی این جای زندگی ام بود. این روزهایی که داریم. این تجربه عزیز... و او خوب است... خوب... خوب... و من می ترسم که خوب نباشم. او صبور است... صبور... صبور و من می ترسم نباشم. نمی خواهم این جایی که باید کار درست را انجام بدهم، موفق نباشم. اما "درست" چه کاری است وقتی هیچ وقت مقیاس وجود ندارد. یک زندگی را فقط یک بار زندگی می کنیم. بر نمی گردیم که دوباره یک جای زندگیمان را از نو امتحان کنیم، ببینیم اگر فلان کار را می کردیم، بهتر بود یا نه؟ یک بار هیچ وقت حقیقت را روشن نمی کند. فقط می شود بداهه زندگی کنیم. هیچ تجربه ای برای ما ویژگی اصالت را نخواهد داشت. واقعیت این است که کسی نمی تواند ما را نصیحتی بکند. همه آن چه درباره گذشته می گوییم حرف مفت است و همه آن چه درباره آینده می گوییم خیالبافی. اصیل همین لحظه است. همین لحظه ای که همان فرجایل مومنت است. همین لحظه ای که هست. آه! همین لحظه ای که رفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر